آرش کوچولوآرش کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

حس جاودانه زندگی

یه سورپرایز خیلی باحال

امروز 25مرداد 93 است و من و بابایی متوجه یه اتفاق مهم زندگیمون افتادیم .........اونروز بود که فهمیدم زمان بدون توجه به ما و خیلی سریع در حال گذشتنه و باید قدر لحظه های در کنار هم بودنمون رو بدونیم .....................عزیز دلم امروز اولین دندون تو که دندون پیشین سمت راست تو از پایین بود در اومده و ما اینقدر ذوق زده بودیم که نمی دونستیم باید چیکار کنیم خداراشکر مامان بزرگت پیشمون بودن وبساط شادی و آش دندونی برای تو جیگرم به راه افتاد ........خیلی سریع به مادر جون و پدر جون خبر دادم  اونا هم خیلی ذوق زده و خوشحال شدن و باورشون نمی شد که تو اینقدر زود بزرگ و آقا شدی و اونا هم بهمون خیلی تبریک گفتن و این تبریک گفتن ها ادامه داشت و من دور ا...
28 مرداد 1394

یه عالمه مهمون ناخونده

امروز یه عالمه مهمون برامون اومد .......مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمه فاطمه با نی نی هاشون اومدن خونمون ,تو خیلی خوشحال بودی چون عاشق دختر عمه هات و پسر عمت یعنی محمد و مهلا و مهنا بودی و از گذروندن وقتت در کنار اونا خیلی لذت می بدی و اینروزایی که اونا اینجا بودن از بس شیطون بازی و فضولی می کردی وقت خوابت خیلی کم شده بود و اغلب اوقات خواب آلود و خسته بودی ولی در عین حال از بازیگوشی هات چیزی کم نمی شد و خیلی اون چند روز بهت خوش گذشت نازنینم ............و من و بابایی هم ازشادی بی اندازت خیلی خوشحال بودیم و یه عالمه با عمه و مامان بزرگ رفتیم دور زدیم و بهمون خوش گذشت و بعد از چند روز دوباره اونا رفتن و ما تنها شدیم و تو چون که همبازیاتو از دست ...
28 مرداد 1394

بازم ما جینگیلی ها و جنگل

اینم عکس پسر نازم توی جنگل که ژستای قشنگ قشنگ گرفته و توی جنگل خیلی خوش گذشت و پسرم عاشق لمس کردن ساقه های درختا بود و از این کار خیلی لذت می برد ................ اینم مراسم کباب پزون پدر و پسر ........................ قربون پسرم برم که اینقدر ناز و خوشگل منتظر کبابای بابایی نازنازشه............................ اینم فسقلی نازمه که توی صندوق عقب ماشین باباییش منتظر مامانی و باباییشه که با هم برگردن خونه ...........فدات بشم عسلکم ...
28 مرداد 1394

روزهای نایاب و پرماجرای نهمین ماه زندگی جیگرم

اینجا نازنینم با مامانی وبابایی رفتن پارک ساری ............ با وجود تو خیلی بهمون خوش گذشت دوست دارم اینم آرش کوچولوی منه که عاشق تاب بازیه مخصوصا با خرسک ,دوست همیشگی پسرم ازهمون روز های اول.......... تو این عکس بابایی شیفت شب سر کاره و من و آرش تو خونه تنهاییم و فسقلی داره مامانیو می ترسونه ............قربونت برم پسر شجاعم اینم عکس پسر کوپولوم تو آخرین روزهای نه ماهگیش که مو هاش حسابی بلند شده و یه عالمه فیل سواری می کنه و عاشق آقا فیله شده .............. توی این ماه وزن عزیزم 11.500کیلوگرم و قدش 75سانتی متر است ............ دوست دارم نفسم ...
28 مرداد 1394

روزهای زیبای هشت ماهگی نازنینم

اینم عکسای نازنینم توی آتلیه ای که مامانی وبابایی برای فیلمبرداری عروسیش اونجا رفته بودند که خانم فیلمبردار از دیدن تو خیلی ذوق زده شده بود و کلی باهات بازی کرد و قلقلکت داد....... اینم جیگرمه که با چرخ خریدای فروشگاه بینج ساری کلی دور دور زذ ویه عالمه  بهش خوش گذشت و ژستای ناز ناز برای مامانیش می گرفت و از اینکه پدر جون و مادرجونش پیشش بودن یه عالمه خوشحال بود .......فدات بشم خوشگلکم توی این ماه وزن عزیزکم حدود  10/900کیلو گرم و قدش حدود 74 سانتی متر است ,نفسم رشدش خیلی خوبه............ ...
28 مرداد 1394

اولین بدوبدو های کودکانه ی فسقلیه من

امروز واسه اولین بار بود که شما عزیز دلم را داخل رورویک گذاشتیم و تو خیلی ذوق کرده بودی و سریع حرکت می کردی و هرچی که می دیدی و دوست داشتی و به سمتش حرکت می کردی ...........خیلی خوشحال بودی و با شادی به همه چیز دست می زدی و هر چیزیو لمس می کردی و از همه چیز لذت می بردی .........بعضی موقع ها هم دوست داشتی از رورویکت پیاده بشی و با چرخ های اون بازی کنی ........... دوست دارم پسر ناز و کنجکاوم............... ...
28 مرداد 1394

روزهای ناز هفتمین ماه زندگی عشقم

این آرشه یه ...........این نفس منه که روسری و شال مامانیو پوشیده و  مثل یه دختر ناز و خوشگل و تودل برو شده قربونت برم خوشگلم..................... اینم ناز نازی منه که  لباس شویی رو خیلی دوست داره و همیشه وقتی اونو می بینه بلند میگه چرخ چرخ توی این ماه وزن پسر کوچولو حدود 10/200 کیلوگرم و قدش حدود 73 سانتی متر است.............دوست دارم عزیزم ...
27 مرداد 1394

واکسن شش ماهگی نفسم

امروز چهارشنبه مورخ 11/4/93 است و من و پسر کوپولوم و بابایی رفتیم دکتر برای زدن واکن شش ماهگی عسلکم.....اولش مامانی خیلی استرس داشت و می ترسید پسر کوچولوش دردش بیاد و گریه کنه اما آرامش تو کوچولوی نازم که خدا بهت هدیه داده برای من و بابایی آرامش رابه ارمغان آورد و بعد از زدن واکسن شما مثل آقاها بودی و اصلا چیزی نگفتی و مثل نی نی های کوچولو و لوس گریه نکردی ...فقط چون خیلی شلوغ بود حسابی خسته شدی و حوصله ات سر رفت .............. عزیزم بهت افتخار می کنم که اینقدر صبور و قوی و مؤدب بودی و فهمیدم در آینده یه فرد با شخصیت و موفق می شی .........دوست دارم کوچولوی نازم.........             &nb...
27 مرداد 1394

روزهای قشنگ هیجدهمین ماه نفسم

اینم عسلکم که با لباسای باباییش چقدر خوشتیپ و ناناز شده و مثل آقاها شده....... پسر نازم که عاشق گردنبند یثنا جون (دختر همسایمون) شده بود و باهاش یه عالمه ژست خوشتیپا را گرفته پسرک نازم در حال آب بازی کردن توی استخرش ......نفسم عاشق آبه و موقع آب بازی خیلی بهش خوش میگذره و  جیگرم آب بازیاش دو سه ساعت طول  میکشه اینم عکس جیگرمه که شیر سلطان جنگل شده و داره مامانی و بابایی را می ترسونه ......دوست دارم با نمکم توی این ماه وزن کوچولوی نازم حدود 9/500 کیلو گرم و قدش حدود 70 سانتی متر است ................ ...
27 مرداد 1394

پایان سفر قشنگمون

امروز سه شنبه مورخ 20/3/93 ما دوباره با جاده همسفر شدیم و به سمت خونمون حرکت کردیم مشهد با جود مامان بزرگ و بابابزرگ خیلی خوش گذشت و مهلا و مهنا ومحمد (پسر و دختر عمه هات )شما خیلی بازی می کردند و شما اصلا احساس غریبی نمی کردی . ما قرار بود دوشنبه راه بیافتیم اما محمد از دیوار افتاد و پاش شکست و ما مجبور شدیم سه شنبه راه بیافتیم , تو باز هم بهونه گیری می کردی و توی جاده ما پن بار توقف کردیم و شما را بیرون بردیم تا سرحال بشی ولی انگار دوری و دلتنگی را درک میکنی عزیزدل مامان . این دو روز که مشهد بودیم به خاطر آب و هوا و آلودگیش شما خیلی بالا میاوردی و حسابی سرفه می کردی اما با برگشتنمون به سوی خونه حالت تا حدودی بهبود پیدا کرد تو عسلک...
26 مرداد 1394